گفتارِ آخر
برخیز و بگشا راه را دلداه بر در می زند
خون گریه های آتشین ،طعنه به گوهر می زند
در جستجوی خویشتن از کوی تو کردم گذر
غافل شدم از صیدِ تو ، صیاد پَر پَر می زند
گاهی کشیدم آه را ، تا امتدادِ سایه ها
موجِ نگاهت ماهِ من ، خطی به دفتر می زند
تا محو گردد خاطرت از خاطراتِ مُبهَمم
این دل به یادت تا سحرپیوسته ساغر می زند
ای شورِ هستی افرین در بزمِ من یکدم نشین
بنگر که از جور تو این، دیوانه بر سر میزند
گه تیروگاهی هم کمان، دارد از ان صورت نشان
سرمای مهرت بی امان بر سینه خنجر می زند
گفتم رها کن "توتیا " این مرغکِ افسرده را
دیدم خیالت همچنان ، گفتارِآخر می زند
#شهلاشقاقی #توتیا
درباره این سایت